ای امید نا امیدی های من...

برق چشمان تو همچون آفتاب - میدرخشد بر رخ فردای من

ای امید نا امیدی های من...

برق چشمان تو همچون آفتاب - میدرخشد بر رخ فردای من

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • خاموش شدم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • خاموش شدم

مراحل دعا

خاموش شدم | | ۰ نظر

1. ستایش خداوند

2. برشمردن نعمات خدا

3. سپاس و شکرگزاری از نعمات

4. صلوات

5. اعتراف به گناه

6. طلب مغفرت

7. دعا

  • خاموش شدم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • خاموش شدم

حذف دیسلایک

خاموش شدم | | ۰ نظر

اولا که باید بگم یکم دموکراسی داشته باشید!!!!!!!

مردمو تو نظردهی آزاد بذارین!!!!! :دی

ولی حالا اگه خیلی مصر هستین که دیسلایکا رو حذف کنید به صورت زیر عمل کنید:


در بخش ویرایش ساختار قالب فعلی جمله ی زیر در دو تا جا وجود داره ....

<span class="rate-button-box rate-down (*user_rated_down*)">
<a class="rate-button" href="(*rate_down_link*)" rel="nofollow" title="مخالف">
<img alt="مخالفین" class="rateimg" src="//blog.ir/media/images/cleardot.gif">
(*down_rates*)
</a>
</span>

یه بخش ازش رو سرچ کنین پیداش میکنید ... 

تو هر دو جا این جملات رو کامل حذف کنید.

فقط چیزی رو اضافه تر یا کمتر حذف نکنین که ارور میده :)


+ با تشکر از مستر مرادی

  • خاموش شدم

توپ موزی :
توی یه کاسه بزرگ، 1.5 پیمانه آرد قنادی، دو قاشق چای خوری بیکینگ پودر، نصف قاشق چایخوری نمک، یک چهارم قاشق چایخوری پودر دارچین، یک سوم پیمانه شکر رو با هم مخلوط میکنی،

تو یه ظرف دیگه یه تخم مرغ درشت، نصف پیمانه شیر، نصف پیمانه موز له شده و دو قاشق روغن مایع رو مخلوط میکنی

و بعد به ظرف اول اضافه میکنی و اونقدر به هم میزنی تا یکدست بشه، بعدم توی روغن داغ سرخشون میکنی، طلایی شدن برشون دار،

سعی کن ضخامت موادی که میریزی توی تابه زیاد باشه، چون تپلا خوشمزه تر بودن :)

آخرش هم اگه دوست داشتی توی مخلوط شکر و یه کوچولو دارچین بغلطونشون... ولی اگه نمیخوای زیاد شیرین بشه این کارو نکن :)

+ بیشتر از یه روز نمیشه نگهداری کرد.





 آب نبات پولکی:
یه پیمانه شکر، نصف پیمانه آب، یک چهارم پیمانه سرکه رو مخلوط میکنی میذاری روی حرارت ملایم.

شکر که کاملا آب شد دیگه نباید زیاد هم بزنی فقط هر از گاهی امتحان کن ببین غلیظ میشه یا نه،

تقریبا مثل چسب که شد یه قاشق سوپ خوری بهش زعفران اضافه کن.

بعد یه تیکه یخ هم کنار دستت داشته باش و هر بار یه قطره کوچولو از مواد بریز روی یخ، هر وقت اون قطره سریع منجمد شد و مثل پولکی شد، زودی مواد رو بریز توی سینی ای که از قبل چرب کردی،

(بهتره کاملا چرب باشه که بعدا پولکی ها راحت کنده بشن)

اینو روزایی که قراره براتون مهمون بیاد درست نکن!!!! خونه خیلی بوی بدی میگیره :))))

و باید خیلی مراقب باشی که زیادی روی حرارت نمونه که یه وقت بسوزه.

+ برای جلوگیری از به هم چسبیدنشون فک کنم بهتره بهشون آرد زده بشه! اونایی که من درست کردم به هم چسبیدن!!!!! :))))



  • خاموش شدم

سوژه ی شعرم شد اندر حال آینده
کنم این مطلبم ارسال آینده

به این وضع خراب پول برق و گاز
به زیر قرض خواهم رفت آینده

وگر هم قول وامی بود از مسکن
زمانش لغو شد تا سال آینده

شدست این واژه ورد هر بدهکاری
که می گوید دهم پولت در آینده

نمی دانم که این بیچاره وقت حال
چرا موکول می گردد به آینده

جوان نسل سوم را نگاهش کن
مهرش را چه کس داند در آینده

سخن مفت و همی هزیانه می بافم
سخن ممنوع شد تا پست آینده...


+ احسان افتخاری

  • خاموش شدم


از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد!

گرچه آدم زنده بود !

 

از همان روزی که یوسف را  برادرها

به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود.

 

بعد دنیا ، هی پراز آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغا ، آدمیت بر نگشت !

 

 

           

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از  آزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی است

صحبت از  موسی و عیسی و محمد (ع)  نابجاست 

قرن موسی چنبه ها ست

روزگار مرگ انسانیت است !

 

من که از پزمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر

-         حتی قاتلی بر  دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام ،

زهرم در پیاله ، زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم ؟

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای.... جنگل را بیابان میکنند.

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند.!

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند!

 

 

             

 صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن : جنگل بیابان بود از روز نخست !


در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور !

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق

گفتگو از  مرگ انسانیت  است !



+ فریدون مشیری


  • خاموش شدم